درباره این چند ماه اخیر می خوام که چند تا چیزو بنویسم، البته خیلی وقته که حرفامو نمی نویسم، بهر حال:
1. جریانات اتفاق افتاده در این مدت سمت و سوی خاصی پیدا کرده، با یک شروع عظیم و عالی و حالا داره به یک پایان (البته که هنوز تمام نشده) بد خاتمه پیدا می کنه.
حالا چند تا چیزو میگم، اینها نظر منه ولی واسم خیلی مهمه که نظر شما رو درباره این متن بدونم.
2. مردم خودشان شروع کردند، با چیزهایی که قبل از 22 خرداد دیدند و اتفاقی که در 23 خرداد افتاد. همه شوکه شده بودند. شروع کردند به اعتراض، اعتراض عظیم و با شکوه، همه با هیجانی خاص در آن شرایط اطلاع رسانی افتضاحی که به بار آورده بودند (جناح مقابل را می گم). 25 خردادی ساختند که هر کسی انگشت به دهن ماند و از ترس، از ابتدا دست به اقداماتی خشن زدند تا آتش این اعتراض را خاموش کنند. ولی نمی شد، روی مردم باز شده بود. باز. خود این آقا هم با آن مناظره احمقانه ای که شروع کردپرده این حجاب و احتیاز را درید. به هر روی مردم دیگر ننشستند. دستگیری ها شروع شده. که چه؟ (البته شروع شده بود و همین حکایت از پیش بینی طرف مقابل داشت). گرفتند. ولی مردم خاموش نشدند. کشته دادند و خاموش نشدند.
3. می توانست این اتفاقات نیفتد (به عقیده ام) می توانستند با یک بررسی درست، با اجرای درست قانون اساسی، با جانبداری نکردن از یک طرف، با عدم برخورد خشونت آمیز و توهین به توده مردم جلوی اتفاقات بعدی را بگیرند.
4. نام کودتای مخملی بر این حرکت مدنی گذاشتند. آنها را و سران آنها را علنا به امریکا و انگلیس و اسرائیل مرتبط کردند، با مدارک موجود (!). در هر بازه زمانی که می شد جلوی اتفاقات بعدی را گرفت با دمیدن به آتشش آن را بلندتر ساختند و سوزان تر.
5. انگار به نگهبانی ایستاده اند که مبادا این آتش خاموش شود.
6. امریکا و انگلیس و اسرائیل وارد صحنه شدند و جانبداری کردند، غلط کرده اند که دخالت کرده اند. به چه حقی. همانها بودند که باعث برخورد شدیدتر شدند.
خود من، با هر چه مخالف باشم. به هر چه اعتراض داشته باشم، اجازه نخواهم داد که سران ا.ا.ا بخواهند در مقام وکیل مدافع ما برآیند. شما فقط به دنبال منافع خودتانید نه جانبداری از ما. همین جانبداری شما کار دستمان داده و گزک دستشان داده. خود می توانیم بر مشکلات فائق آئیم و نیازی به شما نیست.
7. به هر حال شد و وحشیان برخواستند و مردم ننشستند. آنقدر شد و شد تا کار از اعتراض به انتخابات به دیکتاتوری فلانی رسید. به ایرانی شده جمهوری کشیده شد، به مرگ بر روسیه و چین و نه غزه و نه لبنان کشیده شد. به حمله در نماز جمعه و گاز اشک آور را خوراک مردم در خیابان کردن و باتوم را دست نوازش کردن و مسیر زندان را جاده یک طرفه بدون بازگشت کردن و غیره و غیره و غیره و مسائل پشت پرده آن کشیده شد که الله اعلم.
8. چرا با مردم اینقدر با خشونت برخورد می کنید؟ چرا فضا را خفقان آور کرده اید؟ چرا کار صدای سمایتان شده پرچم قرمز را طرفداری کردن؟ چرا مطبوعاتتان شده سانسور و کسی بالای سر آن با ساطور ایستاده، مانند جلاد تا اگر زبان از دهان بیرون کرد سرش را قطع کند؟ الان کدام نشریه مخالف است که ترس از توقیف نداشته باشد و در کدام مطبوعه ای مامور خط قرمز حضور ندارد؟ مگر شما فلسفه نخوانده اید. یکی از بحث های مهم فلسفه مگر سیاست نیست؟ از 2400 سال پیش تا الان تمام فلاسفه مهم ترین دغدغه شان سیاست و اصلاح و ارائه شکل مطلوب و راه گشا از آن بوده. افلاطون، کانت، اسپینوزا، دکارت، هگل، شوپنهاور ولتر، روسو، بیکن، مارکس، انگلس، راسل و ... و حتی فلاسفه خودمان مثل ابن سینا، فارابی، طوسی و ... همه این دغدغه را داشته اند. مگر نخوانده اید.آنها اصول اولیه را نوشته اند و گاه با چنان عظمتی پیش رفته اند که نتیجه اش شده آرمانشهر افلاطون.دکراسی را تشریح کرده اند برای شما. چنان کاخی از دکراسی ساخته شده است و شما مانند پرسپولیس خودمان فقط ستونهایش را حفظ کرده اید و استفاده می کنید. رکن اساسی دکراسی نقد حکومت است. نقاد حکومت هم مطبوعات و رسانه ها هستند که شما آنها را از آن خود کرده اید.
این طور برای خودم استنیاط می کنم که، شما که مطبوعات و باقی رسانه ها را یک طرفه کرده اید، می ترسید، کارهای می کنید که نمی خواهید کسی بداند، اعمالی انجام می دهید که از شدت شرمش برای خودتان نمی توانید اجازه دهید کسی دیگری از آنها بو ببرد. ظرفیت نقد شدن را ندارید و ارزش نقد کردن را نمی دانید و پشت آن قایم شده اید و فقط و فقط شعار استقبال از نقد را سر میدهید و به کسی جرات نقد کرده نمی دهید. دموکراسی را نشناخته اید و از آن بتی ساخته اید برای عوام است و از خود هم بت پرستی برای دموکراسی. رکن اساسی دکراسی در نظر شما یعنی کشک.
9. مردم اعتراض می کنند. دیگر، جراتش را پیدا کرده اند. با سرکوب و خشم فقط مردم را بیشتر به خشم و جدی تر به اتراض و ایستادگی وا می دارد، مثل بچه ای که لج می کند و هرکاری با او کنید او بدتر از قبل پافشاری می کند. مردم اصولا زیر بار زور نمی روند. اسپینوزا می گوید: «هر چه دولت بر منع آزادی گفتار بیشتر سعی کند، لجاجت، پافشاری و مقاومت مردم در برابر آن بیشتر می شود. طبیعت مردم است آنچه را که حق می دانند ولی دولت آن را در زمره خلاف می گذارد با سرسختی و لجاجت بیشتری طلب می کنند.» الانسان حریص علی ما منع. به قول روسو در این مواقع احساس دل بالاتر از منطق سر قرار می گیرد.
بیایید کمی به خودتان نظری بیفکنید که کجایید و چه می کنید و چه بر سر مردم می آورید.
مردم دیگر جرات حرف زدن را پیدا کرده اند. حال شما آنها را خارج از دین و ملحد و کافر و دست نشانده ا.ا.ا بخوانید (که اشتباه می کنید) و باز تنگی دستبند را بر دستشان بیشتر کنید تا نتیجه عکس بگیرید. وارون نمایی کنید، پیش زمینه فعالیت بعدی را محیا می کنید. سخنرانی و توهین کنید، خشم را بیشتر می کنید. آخر چه می کنید؟ هدف دولت این نیست که از موجود صاحب خرد و اندیشه و احسن المخلوقات چارپا و ماشینی لایعقل بسازد و بر او مسلط شود و چون گاوچران بر او سوار شود، بلکه وظیفه اش آزاد ساختن مردم است، سوق دادن مردم به سمت پیشرفت و ترقی است و این منوط به استعداد و شایستگی و این منوط به آزادی است. اصلا هدف دولت باید آزادی باشد نه خفقان.
حال بنشینید برای خود دلیل و سند بیاورید و خود را برهان قاطع بدانید و به فکر تنگ تر کردن دستبند باشید. کسانی که طالب حکومت استبدادی هستند بدنبال اینند که برای بندگی مردم نقشه بکشند و آنها را به طور مطلق زیر یوغ قدرت خود درآورند.
10. حرکت مردم به سوی ضد رهبریت پیش رفت. چرا؟ از خودتان پرسیده اید. حرکتی که از اعتراض به انتخابات به وجود آمد، چطور اینقدر بزرگ شد که مردم، رهبر خود را به باد انتقاد گرفتند و معترضش شدند. رهبر مانند ملکه کندوی عسل مادر {پدر} جمعیت خود باشد و نه خصم آن. باید آنها را ارشاد و راهنمایی کند و به حمایت او بپردازد نه اینکه خود تیشه بردارد و به جان آنها بیفتد و با خشم و عصبانیت اولین چیزی که به ذهنش می رسد را به آنها بگوید که بعدها موجب پشیمانی اش بشود که کار از کار گذشته، نمی تواند از گفته اش برگردد، وقتی ریسمان منطق بدست دل باشد همین است.
شما می توانستید از همان ابتدا از این مسائل به راحتی جلوگیری کنید و نکردید. چون ملت ما به مذهب و ولایت پایبند است. همان روزهای اول من خود به دوستان می گفتم که این آتش را مراجع تقلید و فقها می توانند خاموش کنند، ولی هیهات که کسی قدم پیش نگذاشت و رهبرمان هم این کار را نکرد. ای کاش ... ای کاش.
ولی دیگر این روش هم سازگار نیست. وقتی مردم به مخالفت رهبر قیام کردند این معنی را می دهد که از این مرحله گذشته اند. دیگر عنان از کف داده اند. دیگر از ترس گذشته اند و حجت و اتمان وی برایشان بی معنی می شود. موضع گیری غلط و عدم رعایت عدل و داد. اینجا دیگر مردم خود شروع به استدلال می کنند و خود برای خود راه روشن می کنند و وقتی مردم شروع به استنباط کنند، همه چیز از میان می رود. دیگر چه می توان کرد.
10. اشتباهات از سویی دیگر آنجا شروع شد که، مردم را کشتند. شاید به عمد و شاید به سهو ولی... بقول ولتر برای رسیدن به بلوغ 20 سال، شناخت آدم 20 قرن و برای شناخت روح یک دوران لایتناهی لازم است ولی برای کشتن یک انسان، فقط یک لحظه کافی است. همه چیز از این یک لحظه غفلت شروع می شود. وقتی کسی می بیند هموطنش، همشهریش، هم محله ایش، دوستش، فامیلش در کنارش در اثر یک لحظه غفلت جان می دهد، دیگر از خود بی خود می شود. خانواده و آشنایان آن مقتول هم از خود بی خود می شوند. اگر هم مخالف این جریان بوده باشند موافق آن می شوند. اینگونه یک تن بدل به 2، 4، 8، 16 و... می شود. از مرگ عزیز نمی توان گذشت. خصوصا اگر پاسخگویی برای آن پیدا نشود. اما اگر یکی را کشتید برای آنکه رسوا نشوید عده مقتولین باید بیشتر شود (!) قتل غدغن است زیرا قاتل را به مجازات می رسانند مگر آنکه با صدای شیپور و طبل عده کثیری را بکشند.
قبل از انقلاب عظیم 57 هم همین بود و این موضوع در اشعار و سرودها و شعارها نمود پیدا کرد و شاید یکی از دلایل به بار نشستن انقلاب و قیام ملیونی مردم مرگ عزیزان وطن و دیدن خون آنها باشد. خون ... انتقام. خون که ریخته شد باید انتقامش گرفته شود. آن مقتول عزیز کسانی بوده، اکنون به جای او در اعتراضات عزیزانش می آیند. مسئله ساده و قابل درکیست. یک نفر می رود، چند نفر می آیند. در آخر اگر همه معترضین اولیه هم ساکت شوند آنها که عزیز داده اند ساکت نخواهند شد و بدنبال اجرای عدالت برای خون ریخته شده هستند. مرد در راه عدالت از چه بترسد از مرگ؟
مسیرها اشتباه بوده و اقدامات غلط.
11. دیگر رسیده اند به اصل ولایت و نظام. وقتی ببینند که حکومت نمی تواند از آنها دفاع کند، حقوقشان را نادیده می گیرد و در برابر آنها ایستاده، آنها هم در برابرش می ایستند. مگر دلیل انقلاب 57 چه بود، فقط شخص شاه؟ حکومت باید برای مردم باشد نه ضد مردم. آمده اید عده ای را ساخته اید به اسم داخل و هرکه غیر اینهاست خارج است. این چه تدبیری است. هرکه خارج از دایره شماست دیگر خارج از انسانیت و حقوق است و هر مخالفی دشمن است. عجبا. مردم تا یک حدی تاب می آورند و بیش از آن تحمل نمی کنند که آنها را نامحرم بدانید و نادان. اعتراض برای این است.
البته اعتقاد به ولایت لازم است ولی وقتی بحث خط قرمز و برخورد تند و خشن و نابهنجار و توهین و افترا و نسبت دادن به غیر پیش می آیداین اعتقاد سست می شود. با این شرایط موجود این حرکات هم غیر قابل اجتناب است.
12. . . . .
ادامه دارد
1. جریانات اتفاق افتاده در این مدت سمت و سوی خاصی پیدا کرده، با یک شروع عظیم و عالی و حالا داره به یک پایان (البته که هنوز تمام نشده) بد خاتمه پیدا می کنه.
حالا چند تا چیزو میگم، اینها نظر منه ولی واسم خیلی مهمه که نظر شما رو درباره این متن بدونم.
2. مردم خودشان شروع کردند، با چیزهایی که قبل از 22 خرداد دیدند و اتفاقی که در 23 خرداد افتاد. همه شوکه شده بودند. شروع کردند به اعتراض، اعتراض عظیم و با شکوه، همه با هیجانی خاص در آن شرایط اطلاع رسانی افتضاحی که به بار آورده بودند (جناح مقابل را می گم). 25 خردادی ساختند که هر کسی انگشت به دهن ماند و از ترس، از ابتدا دست به اقداماتی خشن زدند تا آتش این اعتراض را خاموش کنند. ولی نمی شد، روی مردم باز شده بود. باز. خود این آقا هم با آن مناظره احمقانه ای که شروع کردپرده این حجاب و احتیاز را درید. به هر روی مردم دیگر ننشستند. دستگیری ها شروع شده. که چه؟ (البته شروع شده بود و همین حکایت از پیش بینی طرف مقابل داشت). گرفتند. ولی مردم خاموش نشدند. کشته دادند و خاموش نشدند.
3. می توانست این اتفاقات نیفتد (به عقیده ام) می توانستند با یک بررسی درست، با اجرای درست قانون اساسی، با جانبداری نکردن از یک طرف، با عدم برخورد خشونت آمیز و توهین به توده مردم جلوی اتفاقات بعدی را بگیرند.
4. نام کودتای مخملی بر این حرکت مدنی گذاشتند. آنها را و سران آنها را علنا به امریکا و انگلیس و اسرائیل مرتبط کردند، با مدارک موجود (!). در هر بازه زمانی که می شد جلوی اتفاقات بعدی را گرفت با دمیدن به آتشش آن را بلندتر ساختند و سوزان تر.
5. انگار به نگهبانی ایستاده اند که مبادا این آتش خاموش شود.
6. امریکا و انگلیس و اسرائیل وارد صحنه شدند و جانبداری کردند، غلط کرده اند که دخالت کرده اند. به چه حقی. همانها بودند که باعث برخورد شدیدتر شدند.
خود من، با هر چه مخالف باشم. به هر چه اعتراض داشته باشم، اجازه نخواهم داد که سران ا.ا.ا بخواهند در مقام وکیل مدافع ما برآیند. شما فقط به دنبال منافع خودتانید نه جانبداری از ما. همین جانبداری شما کار دستمان داده و گزک دستشان داده. خود می توانیم بر مشکلات فائق آئیم و نیازی به شما نیست.
7. به هر حال شد و وحشیان برخواستند و مردم ننشستند. آنقدر شد و شد تا کار از اعتراض به انتخابات به دیکتاتوری فلانی رسید. به ایرانی شده جمهوری کشیده شد، به مرگ بر روسیه و چین و نه غزه و نه لبنان کشیده شد. به حمله در نماز جمعه و گاز اشک آور را خوراک مردم در خیابان کردن و باتوم را دست نوازش کردن و مسیر زندان را جاده یک طرفه بدون بازگشت کردن و غیره و غیره و غیره و مسائل پشت پرده آن کشیده شد که الله اعلم.
8. چرا با مردم اینقدر با خشونت برخورد می کنید؟ چرا فضا را خفقان آور کرده اید؟ چرا کار صدای سمایتان شده پرچم قرمز را طرفداری کردن؟ چرا مطبوعاتتان شده سانسور و کسی بالای سر آن با ساطور ایستاده، مانند جلاد تا اگر زبان از دهان بیرون کرد سرش را قطع کند؟ الان کدام نشریه مخالف است که ترس از توقیف نداشته باشد و در کدام مطبوعه ای مامور خط قرمز حضور ندارد؟ مگر شما فلسفه نخوانده اید. یکی از بحث های مهم فلسفه مگر سیاست نیست؟ از 2400 سال پیش تا الان تمام فلاسفه مهم ترین دغدغه شان سیاست و اصلاح و ارائه شکل مطلوب و راه گشا از آن بوده. افلاطون، کانت، اسپینوزا، دکارت، هگل، شوپنهاور ولتر، روسو، بیکن، مارکس، انگلس، راسل و ... و حتی فلاسفه خودمان مثل ابن سینا، فارابی، طوسی و ... همه این دغدغه را داشته اند. مگر نخوانده اید.آنها اصول اولیه را نوشته اند و گاه با چنان عظمتی پیش رفته اند که نتیجه اش شده آرمانشهر افلاطون.دکراسی را تشریح کرده اند برای شما. چنان کاخی از دکراسی ساخته شده است و شما مانند پرسپولیس خودمان فقط ستونهایش را حفظ کرده اید و استفاده می کنید. رکن اساسی دکراسی نقد حکومت است. نقاد حکومت هم مطبوعات و رسانه ها هستند که شما آنها را از آن خود کرده اید.
این طور برای خودم استنیاط می کنم که، شما که مطبوعات و باقی رسانه ها را یک طرفه کرده اید، می ترسید، کارهای می کنید که نمی خواهید کسی بداند، اعمالی انجام می دهید که از شدت شرمش برای خودتان نمی توانید اجازه دهید کسی دیگری از آنها بو ببرد. ظرفیت نقد شدن را ندارید و ارزش نقد کردن را نمی دانید و پشت آن قایم شده اید و فقط و فقط شعار استقبال از نقد را سر میدهید و به کسی جرات نقد کرده نمی دهید. دموکراسی را نشناخته اید و از آن بتی ساخته اید برای عوام است و از خود هم بت پرستی برای دموکراسی. رکن اساسی دکراسی در نظر شما یعنی کشک.
9. مردم اعتراض می کنند. دیگر، جراتش را پیدا کرده اند. با سرکوب و خشم فقط مردم را بیشتر به خشم و جدی تر به اتراض و ایستادگی وا می دارد، مثل بچه ای که لج می کند و هرکاری با او کنید او بدتر از قبل پافشاری می کند. مردم اصولا زیر بار زور نمی روند. اسپینوزا می گوید: «هر چه دولت بر منع آزادی گفتار بیشتر سعی کند، لجاجت، پافشاری و مقاومت مردم در برابر آن بیشتر می شود. طبیعت مردم است آنچه را که حق می دانند ولی دولت آن را در زمره خلاف می گذارد با سرسختی و لجاجت بیشتری طلب می کنند.» الانسان حریص علی ما منع. به قول روسو در این مواقع احساس دل بالاتر از منطق سر قرار می گیرد.
بیایید کمی به خودتان نظری بیفکنید که کجایید و چه می کنید و چه بر سر مردم می آورید.
مردم دیگر جرات حرف زدن را پیدا کرده اند. حال شما آنها را خارج از دین و ملحد و کافر و دست نشانده ا.ا.ا بخوانید (که اشتباه می کنید) و باز تنگی دستبند را بر دستشان بیشتر کنید تا نتیجه عکس بگیرید. وارون نمایی کنید، پیش زمینه فعالیت بعدی را محیا می کنید. سخنرانی و توهین کنید، خشم را بیشتر می کنید. آخر چه می کنید؟ هدف دولت این نیست که از موجود صاحب خرد و اندیشه و احسن المخلوقات چارپا و ماشینی لایعقل بسازد و بر او مسلط شود و چون گاوچران بر او سوار شود، بلکه وظیفه اش آزاد ساختن مردم است، سوق دادن مردم به سمت پیشرفت و ترقی است و این منوط به استعداد و شایستگی و این منوط به آزادی است. اصلا هدف دولت باید آزادی باشد نه خفقان.
حال بنشینید برای خود دلیل و سند بیاورید و خود را برهان قاطع بدانید و به فکر تنگ تر کردن دستبند باشید. کسانی که طالب حکومت استبدادی هستند بدنبال اینند که برای بندگی مردم نقشه بکشند و آنها را به طور مطلق زیر یوغ قدرت خود درآورند.
10. حرکت مردم به سوی ضد رهبریت پیش رفت. چرا؟ از خودتان پرسیده اید. حرکتی که از اعتراض به انتخابات به وجود آمد، چطور اینقدر بزرگ شد که مردم، رهبر خود را به باد انتقاد گرفتند و معترضش شدند. رهبر مانند ملکه کندوی عسل مادر {پدر} جمعیت خود باشد و نه خصم آن. باید آنها را ارشاد و راهنمایی کند و به حمایت او بپردازد نه اینکه خود تیشه بردارد و به جان آنها بیفتد و با خشم و عصبانیت اولین چیزی که به ذهنش می رسد را به آنها بگوید که بعدها موجب پشیمانی اش بشود که کار از کار گذشته، نمی تواند از گفته اش برگردد، وقتی ریسمان منطق بدست دل باشد همین است.
شما می توانستید از همان ابتدا از این مسائل به راحتی جلوگیری کنید و نکردید. چون ملت ما به مذهب و ولایت پایبند است. همان روزهای اول من خود به دوستان می گفتم که این آتش را مراجع تقلید و فقها می توانند خاموش کنند، ولی هیهات که کسی قدم پیش نگذاشت و رهبرمان هم این کار را نکرد. ای کاش ... ای کاش.
ولی دیگر این روش هم سازگار نیست. وقتی مردم به مخالفت رهبر قیام کردند این معنی را می دهد که از این مرحله گذشته اند. دیگر عنان از کف داده اند. دیگر از ترس گذشته اند و حجت و اتمان وی برایشان بی معنی می شود. موضع گیری غلط و عدم رعایت عدل و داد. اینجا دیگر مردم خود شروع به استدلال می کنند و خود برای خود راه روشن می کنند و وقتی مردم شروع به استنباط کنند، همه چیز از میان می رود. دیگر چه می توان کرد.
10. اشتباهات از سویی دیگر آنجا شروع شد که، مردم را کشتند. شاید به عمد و شاید به سهو ولی... بقول ولتر برای رسیدن به بلوغ 20 سال، شناخت آدم 20 قرن و برای شناخت روح یک دوران لایتناهی لازم است ولی برای کشتن یک انسان، فقط یک لحظه کافی است. همه چیز از این یک لحظه غفلت شروع می شود. وقتی کسی می بیند هموطنش، همشهریش، هم محله ایش، دوستش، فامیلش در کنارش در اثر یک لحظه غفلت جان می دهد، دیگر از خود بی خود می شود. خانواده و آشنایان آن مقتول هم از خود بی خود می شوند. اگر هم مخالف این جریان بوده باشند موافق آن می شوند. اینگونه یک تن بدل به 2، 4، 8، 16 و... می شود. از مرگ عزیز نمی توان گذشت. خصوصا اگر پاسخگویی برای آن پیدا نشود. اما اگر یکی را کشتید برای آنکه رسوا نشوید عده مقتولین باید بیشتر شود (!) قتل غدغن است زیرا قاتل را به مجازات می رسانند مگر آنکه با صدای شیپور و طبل عده کثیری را بکشند.
قبل از انقلاب عظیم 57 هم همین بود و این موضوع در اشعار و سرودها و شعارها نمود پیدا کرد و شاید یکی از دلایل به بار نشستن انقلاب و قیام ملیونی مردم مرگ عزیزان وطن و دیدن خون آنها باشد. خون ... انتقام. خون که ریخته شد باید انتقامش گرفته شود. آن مقتول عزیز کسانی بوده، اکنون به جای او در اعتراضات عزیزانش می آیند. مسئله ساده و قابل درکیست. یک نفر می رود، چند نفر می آیند. در آخر اگر همه معترضین اولیه هم ساکت شوند آنها که عزیز داده اند ساکت نخواهند شد و بدنبال اجرای عدالت برای خون ریخته شده هستند. مرد در راه عدالت از چه بترسد از مرگ؟
مسیرها اشتباه بوده و اقدامات غلط.
11. دیگر رسیده اند به اصل ولایت و نظام. وقتی ببینند که حکومت نمی تواند از آنها دفاع کند، حقوقشان را نادیده می گیرد و در برابر آنها ایستاده، آنها هم در برابرش می ایستند. مگر دلیل انقلاب 57 چه بود، فقط شخص شاه؟ حکومت باید برای مردم باشد نه ضد مردم. آمده اید عده ای را ساخته اید به اسم داخل و هرکه غیر اینهاست خارج است. این چه تدبیری است. هرکه خارج از دایره شماست دیگر خارج از انسانیت و حقوق است و هر مخالفی دشمن است. عجبا. مردم تا یک حدی تاب می آورند و بیش از آن تحمل نمی کنند که آنها را نامحرم بدانید و نادان. اعتراض برای این است.
البته اعتقاد به ولایت لازم است ولی وقتی بحث خط قرمز و برخورد تند و خشن و نابهنجار و توهین و افترا و نسبت دادن به غیر پیش می آیداین اعتقاد سست می شود. با این شرایط موجود این حرکات هم غیر قابل اجتناب است.
12. . . . .
ادامه دارد
-------------
خواهش می کنم نظرتونو راجع به این مطلب حتما حتما حتما (مهمه واسم) بنویسید.
خیلی ممنون
خواهش می کنم نظرتونو راجع به این مطلب حتما حتما حتما (مهمه واسم) بنویسید.
خیلی ممنون